درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

قالب جدید

عزیزم خیلی وقت بود میخواستم برات قالب بسازم اما عکسهای مناسب قالب نداشتیم آخرم انقدر از قالب قبلی خسته شده بودم که تصمیم گرفتم عکسهای اولین آتلیه ات که مال 11 ماهگیت بود را بگذارم تا بریم آتلیه و عکسهای جدید را تحویل بگیریم و یه قالب خوشگل با عکسهای جدید نانازی داشته باشیم. ...
18 خرداد 1393

آب بازی

سلام عشق کوچولوی من هفته پیش که خیلی هوا گرم بودش استخرت را باد کردم و من و شما و توپهات رفتیم تو حیاط شما کلی ذوق کرده بودی و منم لحظه لحظه بازی کردنت را با دوربینم ثبت کردم تاشما بیدار نشدی بریم سراغ عکسها خوش میگذره عشق مامان عشق منی وسط اینهمه رنگ می درخشی داری با پاهات توپها رو میندازی بیرون واااااای آبها را نگا یه عکسم از این زاویه داری صورتت را میشوری   خوابیدی توی آب فدای خنده هات   وقت خوابیدن سرت را میزدی به دیوار حلقه ات را گذاشتم پشتت تا سرت درد نگیره عشقم اینم یه مدل خوابیدن تو آب   ...
17 خرداد 1393

واکسن 18 ماهگی

ناز دونه مامان سلام شنبه هفته قبل با بابایی رفتیم مرکز بهداشت تا واکسنت را بزنیم اونجا خیلی شلوغ بود و مجبور شدیم کلی منتظر بمونیم تا نوبتمون بشه من کلی استرس داشتم و وقتی شما تو بغل بابایی بودی برات آیت الکرسی می خوندم که زیاد دردت نیاد و عوارض بعدشم شدید نباشه بالاخره نوبتمون شد خانوم پرستار گفت بخوابونمت روی تخت و من گفتم هروقت واکسنش آماده شد می خوابونم آخه قبلش می ترسه و اونم چیزی نگفت و مشغول کارش شد بعد شما راخوابوندیم بابایی پات را گرفت و من مراقب بودم تا بلند نشی که یهو خانوم پرستار گفت واااااای دستش و دیدم دستت را بردی نزدیک سوزن الهی مامان بمیره برات بعد که واکسنت را زد گریه کردی و بلندت کردم و یکی هم به دستت زد و ...
17 خرداد 1393

جشن تولد 18ماهگی

سلام عشق من صبح روز تولد 18 ماهگیت باهمدیگه رفتیم بیرون ،اولش میخواستم برات یه اسباب بازی بگیرم اما بعدش تصمیم گرفتم کیک بگیرم تا این روز قشنگ را جشن بگیریم باهمدیگه رفتیم شیرینی فروشی نزدیک خونه و کیک گرفتیم ،بماند که با کالسکه و شما با چه بدبختی کیک را سالم به خونه رسوندیم بعدش شمع ها را گذاشتم روی کیک و برات روشنشون کردم و شما خیلی ذوق کرده بودی عزیز دلم اینجا هم تنهایی شمعت را فوت کردی عشقم اینجا هم رفتی روی مبل نشستی و من میز را کشیدم جلوت تا عکس بگیرم درحال فوت کردن شمع  جیگر طلای مامان درحال تماشای تلویزیون تولدت مبارک لباسهات را دراوردم که فعلا کیک را برداریم ت...
6 خرداد 1393
1